سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انتظار فرج از نیمه‏ی خرداد کشم ... (شنبه 84/3/14 ساعت 10:52 صبح)

بسم الله الرحمان الرحیم .

[ یادداشت شانزدهم ]‌

... سال شصت و هشت ... خرداد شصت و هشت ... حال و هوای ایران و دل‌های آزادیخواهان جهان ، قابل وصف نبود ... « عبد صالح »‌ می‌خواست پرواز کند و در ملکوت بیارامد ...  همه می‌خواستند او را در دنیا نگه دارند ... آخر، طاقت دوری او را نداشتند ... آخر ، او ، جان‌شان بود ... جلسات دعا و توسل در همه جا بر قرار شد تا بلکه او را در کنار خود داشته باشند ، اما ایزد تبارک و تعالی نیز مشتاق او بود ... کروبیان حال و هوای دیگری داشتند ... چند روزی بود که آن‌جا را می‌آراستند ... چه کسی می‌خواهد بیاید ؟ ... فردی که نفْس مطمئن است ... فردی که ضمیری آرام دارد ... فردی که به رحمت خاص ایزد امید دارد ... روح‌الله می‌آید ... فرشته‌گان زیادی به پیشواز آمدند ... او آمد ... او آمد ... آب زنید راه را زین که نگار می‌رسد ... اشک‌های کوچک و بزرگ آدمیان بدرقه  کردند ... او رفت ... او رفت ... یا ایتها النفس المطمئة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة ...

اماما ! ما بر همان عهدیم که بستیم . عزیزا ! تو ، در این دنیا آزاد‌ی‌مان دادی ، آن ‌جا هم از قفس آتشین دوری از ایزد ، آزادمان کن !

سلام‌الله علیه یوم ولد و یوم ارتحل و یوم یبعث حیاً





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 98 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 91300 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •